حامد فخری زاده پسر شهید محسن فخریزاده از دانشمندان هستهای و دفاعی کشور اظهار داشت: ۲۰ سال پدرم در راس فهرست ترور رژیم صهیونیستی بود. سال های آخر عمرش شرایط، امنیتی و سخت شده بود و ما هر روز منتظر شنیدن خبر شهادتش بودیم تا اینکه صبح جمعه، هفتم آذر سال ۱۳۹۹ خودروی حامل پدر و مادرم در مسیر بلوار مصطفی خمینی شهر آبسرد دماوند در عملیاتی انتحاری و مسلحانه مورد هدف قرار گرفت و بابا مجروح شد.
من دو برادر دیگر به اسم هادی و مهدی دارم. بعد از این اتفاق مادرم با هر سه ما تماس گرفت. وقتی با من تماس گرفت، گفت «بیا پدرت را زدند» چون به محل حادثه نزدیک بودم، سریع خودم را به آنجا رساندم. پدرم اول به بهداری آبسرد و پس از مدتی با بالگرد به بیمارستان بقیه الله منتقل شد و حدود ساعت ۶ بعدازظهر به شهادت رسید.
لحظههای پدرانه شهید فخریزاده
پسر شهید فخریزاده توضیح داد: روز شهادت بابا یکی از خاطرات دوران بچگیام برایم تداعی شد. هر وقت بابا خانه بود، برای خرید بیرون می رفتیم. کلاس چهارم دبستان که بودم؛ رفته بودیم خرید. مهدی و بابا این طرف خیابان و من، مامان و هادی آن طرف خیابان بودیم. هادی چهار پنج سال داشت. یادم نیست مامان چه چیزی میخواست بگیرد. به من گفت «برو به بابات بگو فلان چیز را نگیرد، من گرفتم.» وقتی میخواستم از خیابان رد شوم، تنها چیزی که یادم هست نور یک ماشین را دیدم و دیگر هیچ چیز یادم نیست تا لحظهای که فهمیدم داخل آمبولانس هستم و یک آمبولانس به من زده بود.
شهید فخریزاده آبروی خود را خرج مشکلات مردم میکرد
وی افزود: در مسیر بیمارستان، بابا بالای سرم بود. گویا دکتری که در آمبولانس بود، به او گفته بود که نگذارد من بخوابم. چون اگر می خوابیدم، معلوم نبود به هوش بیایم. خوب یادم هست بابا موهایم را میکشید، چشمهایش پر از اشک بود، میگفت «نخواب» میگفتم بابا تو را به خدا فقط یک دقیقه بگذار بخوابم. هیچوقت آن چشمها و آن صحنهها از خاطرم نمیرود.
حامد افزود: بابا زیر گوشم میزد و میگفت نخواب تا اینکه به بیمارستان رسیدیم و بقیه مراحل درمان انجام شد. همین صحنه در روز شهادت بابا برایم تکرار شد؛ فقط جای ما عوض شده بود. من آن شب به حرف بابا گوش دادم و نخوابیدم. روز شهادت در آمبولانس و بالگرد با صدای بلند این خاطره را برایش تکرار میکردم و از او خواهش کردم نخواب و بمان.
وی در پاسخ به این پرسش که رابطه او با پدرش چگونه بوده و در نبودش چگونه دلتنگیهایش را رفع میکند، گفت: رابطه من و بردارهایم با پدر و مادرم بسیار صمیمی بود. ما بیشتر با پدر رفاقت میکردیم تا پدر و پسری، آنقدر نوع نگاه او به ما گرم و صمیمی بود که واقعا به عنوان یک رفیق وی را در کنار خود میدیدیم. وقتی دلتنگ پدر می شوم عکاس هایش را که به تعداد انگشتان یک دست نمیرسد، می بینم و شعر میخوانم. به خاطر مسائل امنیتی نمیتوانستیم زیاد از بابا عکس بگیریم.
به گزارش ایرنا ، حامد فخری زاده که به شعر نیز علاقه دارد، این دوبیتی را در وصف پدر خود سروده است «ای تمام تمام دنیایم؛ ای تمام تو شد سراپایم. در برَم جز پدر رفیقی نیست؛ عکسی از تو تمام بابایم»
شهید فخریزاده آبروی خود را خرج مشکلات مردم میکرد
فرزند شهید فخری زاده گفت: یکی از مهمترین ویژگیهای پدرم نوع نگاهش به خانواده بود. خدمت به خانواده را یکی از مهمترین عوامل موفقیت خود میدانست و در کنار کارهای بزرگ ملی و بین المللی، سعی میکرد برای خانواده وقت بگذارد که این کار ریشه در مدیریت زمان او داشت.
Monday, 23 December , 2024